فصل دهم ماهيهاي ايران
بر اطلاق ماهيان بر دو گونهاند: ماهيهايي كه در دريا پرورش مييابند، و ماهيهايي كه در آبهاي شيرين ميزيند و رشد و نمو ميكنند. بحر خزر كه از جمله درياهاي بزرگ ايران ميباشد انواع و اقسام ماهي دارد. از آن شمار است ماهي خاويار، سرخو ماهي، و نوع ديگري كه بسيار خوب است و دست پيش ناميده ميشود، و اقسام ديگر صيد ميكنند و به همهجا ميبرند. اما به اعتقاد من هيچ يك از درياهاي كره زمين به اندازه خليج فارس ماهيهاي متنوع و مطبوع ندارد. ماهيگيران هر روز دوبار در سراسر سواحل اين خليج به ماهيگيري ميپردازند و همهگونه ماهي خوشمزهتر و متنوعتر از كليّه ماهيهاي درياهاي اروپا صيد ميكنند. ماهيگيران ماهيهاي صيد شده را در ساحل دريا به خريداران ميفروشند و هرچه از ماهيان صيد شده در صبح، ساعت ده بماند و آنچه در صيد بعد از ظهر در غروب بماند به دريا ميريزند.
صيادان ماهي در سواحل اين خليج نوعي ماهي صيد ميكنند كه گوشتشان سرخرنگ است، و وزن هر يك به دويست يا سيصد ليور ميرسد. اين ماهيها را غالبا در سواحل عربستان به دام مياندازند، و مانند گوشت گاو نمكسود ميكنند. چون نمكهاي اين منطقه چيزها را سوراخ ميكند و هوايش خوب نيست گوشت اين ماهيها را نميتوان مدت زيادي سالم نگاه داشت، و به ناچار آن را با حرارت خورشيد خشك ميكنند يا دود ميدهند تا بتوانند مدتي نگهدارند و نمكسود نميكنند.
ماهيهاي آبشيرين به قدر ماهيان دريا زياد و متنوع نيست. زيرا ايران رودخانههاي مهمي ندارد، و آنچه دارد چندان از آب آنها استفاده ميشود كه
ص: 759
استعداد و قابليّت پرورش ماهي از آنان سلب ميگردد. تنها رودي كه ماهي دارد رود كور( Cur )است كه در گرجستان جريان دارد.
در امپراتوري پهناور ايران سه قسم ماهي آب شيرين وجود دارد: ماهيهاي درياچهها، ماهيان رودخانهها، و ماهيهاي كاريزها يا قناتها. ماهيهاي درياچهها عبارتند از ماهي قزلآلا، گل ماهي( Le Carpe )، ماهي سياه چشم. ماهي قزلآلا كه رنگش سرخ، گوشتش لذيذ و اندامش زيباست فقط در ارمنستان پرورش مييابد.
ماهيهاي رودخانهها بيشتر نوع ريشدار است؛ انواع ماهيهاي كاريزها نسبة زياد است، و بعضي اقسام آن درشت ميشوند، اما گوشتشان خوشمزه و مطبوع نيست، مخصوصا تخم برخي از آنان قيآور و خطرناك است؛ و بدمزگي گوشت و خطرمندي تخم ماهيهاي كاريز بدين سبب است كه در تمام دوران زندگي از نور خورشيد محرومند.
شايد هم بدينجهت باشد كه آنها را با كچوله ميگيرند. زايندهرود اصفهان خرچنگ- پنج پايك- بسيار دارد. اين جانوران بسياري از ساعات شب و روز بالاي درختان ميروند و ميان شاخ و برگهاي آنها پنهان ميشوند و چون گوشتشان لذيذ است بعضي مردم آنها را ميگيرند.
ص: 760
فصل يازدهم طبايع، خلق و خو و عادات ايرانيان
ايرانيان به طبع مردماني خشن و جدي ميباشند، و اين خصوصيّت از مطالعه و بررسي خلق و خوي گبران كه نياكان دوران باستان ايرانيان ميباشند به خوبي نمايان ميگردد. اغلب گبران مردماني زشت و بدهيكل ميباشند. پوست بدنشان نيز سخت سبزه است زيرا گبران جز با خويشاوندان خود ازدواج نميكنند. ساكنان مجاور هندوستان نيز زشت و تيرهرنگ ميباشند. اما در ديگر نقاط ايران چون مردم با نژادهاي مختلف امتزاج يافتهاند از نظر خلقت و خلق بسي بهتر شدهاند. مخصوصا افرادي كه نژاد از گرجيها و چركسها دارند خوش صورت و ملايم طبع ميباشند. زيرا بر اطلاق مردمان اين دو قوم افرادي زيباروي، خوشهيكل، زندهدل، بانشاط، شكفتهحال، عاشقپيشه و دليرند. غالب بزرگان و اعيان ايران از مادران گرجي يا چركسي پا به عالم هستي نهادهاند. حتي مادر بسياري از پادشاهان ايران چركسي يا گرجي بودهاند؛ و چون پيوند ايرانيان با زنان اين دو قوم از يكصد سال پيش مرسوم و معمول شده در زمان حاضر زنان خوبروي و خوشاندام شدهاند، اما زيبايي و ظرافتشان هرگز به پاي خوشتراشي و خوشگلي زنان چركسي و گرجي نميرسد.
مردان ايران بلندبالا، رشيد، سرخ و سپيد، خوشسيما و باوقارند؛ و لطافت و پاكيزگي هوا و ميانهروي در هر كار، و قناعت در خورد و خوراك در خلقتشان تأثير بسزا داشته است؛ و اگر امتزاجي كه بدان اشاره كردم صورت نميپذيرفت به تحقيق بزرگان ايران زشتترين و كريهترين افراد روي زمين بودند؛ چه آنان نژاد از مردماني دارند كه از دير زمان در تركستان واقع در ميان درياي خزر و چين سكونت اختيار كردهاند، و تاتارها از نظر خلقت بد منظرترين مردمان قاره آسيا ميباشند؛ از آن كه
ص: 761
كلفت و كوتهاندامند، چشم و بينيشان شبيه چينيان است؛ صورتشان پهن، و رنگشان زرد آميخته به سياه ميباشد؛ و رويهم رفته مردماني كريه منظر و زشت رويند.
هوش و استعداد فكري ايرانيان نيز مانند خصائص بدنيشان بسيار خوب است.
نيروي تخيّلشان وسيع و قوي است، قوه ابداع و تفكرشان دامنهدار ميباشد. در فراگرفتن امور فنّي و هنري و هرگونه علوم استعداد و قابليّت فراوان دارند. به سپاهيگري و داشتن سلاح عشق ميورزند. دوستدار افتخارند. از اينرو از خودستايي كه نمايانگر چهره كاذب شهرت است بدشان نميآيد. به طبع نرم و انعطافپذيرند. نجيب، باادب، پرآزرم و خوشرو، دوستدار تجمّل و اهل اسراف و تبذيرند، بدينسبب در امور اقتصادي و بازرگاني پيشرفت شايان نكردهاند. به سخن ديگر ايرانيان نيز همانند ديگر ملّتهاي مستعد و هوشمند دنيا داراي فكر بلند، و قوه ابتكار و اختراع ميباشند، امّا بيش از همه اقوام سراسر گيتي استعدادها و ذخاير فكري خود را بيفايده و معطّل نهادهاند.
ايرانيان به خوب و بد زندگي، سختيها و ستمها، و فرازها و نشيبهايي كه در طول حيات با آنها رويارو ميشوند به نظر فلسفي مينگرند، به نيك يا بد آينده توجّه زياد ندارند؛ نه از بدش ميهراسند، و نه از خوبيش خرّم و غرّه ميشوند. در خرج كردن گشادهدستي نميكنند؛ دم را غنيمت ميشمارند، دل خود را به هر نوع كه باشد خوش ميدارند، و از هرچه، هرگونه بتوانند بهرهبر ميگيرند. غم فردا را نميخورند، و بر اين اعتقادند هرچه خدا خواهد، همان ميشود؛ و بر سر هركس همان ميرود كه پروردگار در ازل مقدر فرموده است. به سخن ديگر به رضاي دل تسليم تقديرند، و برخلاف بيشتر اقوام هرگز در برابر ناملايمات سر به طغيان و شورش برنميدارند، و اگر رنج و آسيبي بدانان برسد ناشاد و خستهدل نميگردند، و با آرامش باطن ميگويند: «مكتوب است» يعني در لوح تقدير و از ازل اين بلا براي من بوده است.
بسياري از متفكران و صاحبنظران بزرگ اروپا خاصه طيّ بيست و پنج سال اخير بر اين اعتقاد بودند كه ايرانيان سرانجام از تهاجم و تعرّض متوالي تركان و تأثير شكستهاي پيدرپي از عثمانيها كه حاصلش جز ويراني و غارتگري و از دست دادن قسمت عظيمي از كشورشان نبوده از جاي ميجنبند، قدّ مردانگي برميافرازند و براي پس گرفتن بابل از تركان و بيرون راندنشان از سرزمين باستاني خود قيام ميكنند، و
ص: 762
مردانه به جنگ ميكوشند، اما من برخلاف ايشان عقيده داشتهام و معتقدم كه ايرانيان خصلت جنگجويي و سروري و مهتري را از كف دادهاند و چنان غرق خوشگذراني و لذّتجويي شدهاند كه از چنين مسائل و تفكّرات و انديشههاي بلند جدا ماندهاند.
آنان راحت و آسايش را برتر و لازمتر از جنگ و ستيز و آويز ميشمارند، و ميگويند از جنبشهاي عظيم و جنگافروزي جز ويرانگري و خسارت حاصلي برنميخيزد.
ايرانيان در خرج كردن دارايي خويش از همه جهانيان پيشي گرفتهاند؛ در انديشه فرداي خود نميباشند، هرچه پول از هر راه به دستشان بيفتد در مدتي كوتاه مصرف ميكنند، و اصولا طرز اندوختن مال و فوائدش را نميدانند، في المثل اگر پادشاه پنجاه هزار يا صد هزار ليور به كسي ببخشد، يا از جايي ديگر چنين مبلغ گزافي حاصلش شود، در مدتي كمتر از پانزده روز همه آن پولها را صرف تهيه لوازم تجمل و لذتجويي از قبيل متعه گرفتن، خريدن كنيز و غلام، اثاثه گرانبها، لباسهاي سنگينقيمت و امثال آن ميكند. هرگز به عواقب سوء كار نادرست و زيانبارش نميانديشد، و اين خيال در خاطرش نميگذرد كه اگر از نو چنين پول گزاف و بادآورده به دستش نرسد پايان كارش چه خواهد بود. از اينرو بيگمان پس از سپري شدن دو يا سه ماه ديده ميشود كه شخص موصوف ناچار ميشود تمام آنچه را كه از سر هوس خريده بر اثر استيصال و شدّت نيازمندي يكانيكان بفروشد؛ ابتدا اسبها، سپس غلامانش را ميفروشد، بعد صيغهها و نوكرانش را رها ميكند، و در آخر حتي لباسهايش را به معرض فروش ميگذارد؛ و من هزار بار نظاير اين اتفاقات را به چشم خود ديدهام؛ و شگفتانگيزترين اين وقايع اين كه خواجهاي بود كه ده سال فراشباشي خلوت پادشاه، و از جمله مقربان و صاحب اعتبار و قدرت بود. همه بزرگان به فرمانش بودند. هرچه ميخواست ميكرد، و دارايي و ثروت بسيار اندوخت. مگر به جهتي پادشاه بر او خشم گرفت، وي را از درگاه راند، اما اموالش را مصادره نكرد.
دو ماه پس از اين حادثه فراشباشي معزول بر اثر زيادروي در خرج كردن نقدينهاش را از دست داد و ناگزير به وامخواهي شد.
از جمله خصائص عاليه ايرانيان دوستداري و مردمي و مهرباني آنان نسبت به افراد خارجي ميباشد. پذيرايي و حمايتي كه از بيگانگان ميكنند، ميهماننوازيي كه بيتفاوت نسبت به افراد هر مملكت به عمل ميآورند، و مراعاتي كه حتي درباره كساني كه پيرو مذهب باطلي هستند بجا ميآورند به راستي اعجابانگيز و
ص: 763
درخور تحسين و آفرين است. اگر روحانيان را كه همانند پيشوايان اديان ديگر، و شايد بيشتر از آنها نسبت به پيروان مذاهب ديگر دليآگنده از كينه و نفرت دارند استثنا كنيد در مييابيد كه ديگر جماعات مردم ايران درباره مذاهب ديگر بسيار آسانگير و اهل تسامح و تساهلاند. حتي اگر كسي به دين ايشان گرويده باشد و پس از مدتي بخواهد به مذهب اوّل خود برگردد، بر وي سخت نميگيرند و حتي صدر يا پيشواي دين براي اطمينان خاطرش سندي كه دال بر معاودت وي به دين اوليهاش ميباشد به دستش ميدهد و در آن اشاره به الحاد وي ميكند زيرا از دين برگشتگان را ملحد يا مرتد ميگويند، و نسبت دادن ارتداد به كسي به زعم ايرانيان بدترين توهين و بيحرمتي است.
آنچه به نوبت خود درخور تعظيم و احترام است اين است كه عامه ايرانيان دعا و ذكر همه افراد جامعه بشري را پيرو هر مذهب باشند مورد پذيرش درگاه حضرت احديّت ميدانند، و هر وقت بيمار شوند يا گرفتاري و نگراني ديگري برايشان روي نمايد به مقدسان و پيشوايان مذاهب حقه ديگر نيز التجا ميجويند، و آنان را به شفاعت برميانگيزند، و اين واقعيتي است كه من خود هزار بار شاهد آن بودهام. و گرچه درآيين اسلام هر عمل خيري نوعي عبادت است، اما من پيروي از اين نظرات بلند و تأثرات اخلاقي و انساني را حاصل تعليمات مذهبي نميدانم و بر اين اعتقادم كه اين خصوصيّت متعالي حاصل نرمخويي و طبع ملايم و پاكيزهدلي ايرانيان ميباشد كه اصولا با مشاجره و مجادله و خشونت و وحشيگري موافقت ندارند.
ايرانيان به طبع خرّاج و تنبل ميباشند. ظاهرا جمع اين دو صفت در يك نفر دشوار ميباشد اما اين كه ميگويم حقيقت دارد، و در مواردي لازم و ملزوم يكديگرند. بسياري از آنان از كار كردن شانه خالي ميكنند، و به همين سبب بيشتر ايرانيان تنك مايهاند. آنان اشخاص بيكار را سرگردان مينامند كه صفت فاعلي از مصدريست كه به معني گرداندن مداوم سر به اين طرف و آن طرف ميباشد، و زبان فارسي از اين كنايات و اشارات و استعارات بسيار دارد. مثلا به آن كه چيزي براي خوردن در اختيار ندارد ميگويند گرسنگي ميخورد.
ايرانيان با هم كم جنگ و ستيز و آويز ميكنند، و اگر به سببي با هم به پرخاشگري و جدال برخيزند خشم و غضبشان زود فرو مينشيند، و مثل ما نيستند كه اختلافشان به قهر و كينه بينجامد. يكي ديگر از خصايص درخور آفرينشان اينست
ص: 764
كه هنگام مجادله لفظي هر چند خشمگين شوند و گرچه بد زبان و فحاش و فاجر باشند هرگز نام پاك خدا را به زشتي نميبرند. نه تنها سخنان كفرآميز بر زبانشان نميرود بلكه چنين خيال بد در ضميرشان نميگذرد. آنان باور نميكنند كه اروپاييان هر زمان بر سر خشم آيند وجود يزدان پاك را انكار ميكنند و به مقام الوهيّت ناسزا ميگويند. امّا يكي از عادتهاي ناستوده ايرانيان اين است كه زياد قسم ميخورند، و غالبا در جايگاه سوگند نام خداي بزرگ و پيغمبر را بر زبان ميآورند.
مثلا ميگويند به خدا قسم، به روح رسول الله، به ارواح انبياء و چنان كه روميان به روح زندگان قسم ميخورند اينان به روح مردگان سوگند ياد ميكنند. به روح فلان مرده.
سپاهيان و افراد لشكري و درباريان معمولا به سر مقدس شاهنشاه قسم ميخورند و چنين سوگند را نميشكنند.
به چشمم، به سرم، نشان اطاعت امر است و فرمانبرداري.
ايرانيان در برابر اين همه فضيلتهاي اخلاقي دو صفت ناشايسته دارند. يكي ستايش و نيايش پيدرپي حضرت احديت است. آنان چه هنگامي كه تنها يا ميان جمع باشند، چه در خانه يا خيابان و كوچه و بازار؛ چه در سفر يا حضر باشند پيوسته ورد و ذكر و دعا و حمد و ستايش خدا را بر زبان دارند و بر حسب عادت پيوسته ميگويند: خدا بزرگ است، خدا مهربان و دوستدار ماست، خدا رحمان و رحيم است. پروردگار روزيرسان است. خدايا ما را ببخش و بيامرز. پروردگارا ما را راهنمايي و ياري كن. و هنگام آغاز نهادن به كاري حتما بسم الله ميگويند؛ و ناشدني است از كاري يا چيزي سخن در ميان آورند و ان شاء الله بر زبان نرانند.
مختصر اين كه به ظاهر صادقترين بندگان راستين ربّ جليلاند، و جز رضاي خاطرش انديشه و آرزو ندارند، امّا از همان زبان و دهان كه چندين نعت و تحميد حق بيرون ميتراود هزاران دشنام و كلمات و جملات ركيك و ناسزاوار خارج ميشود. نه تنها مردمان عامي بلكه بزرگان و اعيان و اشراف بر همين خوي و صفتند.
ضمن ناسزا گفتن و فحش دادن به هم غالبا نام آن قسمت از اعضاي بدن را ميبرند كه قلم از آوردن اسم آن شرمگين است، و به زنان هم نسبتهاي ناسزاوار ميدهند، و حال آن كه نه آنان را ديدهاند و نه نامشان را ميدانند، و نه اين كه در دل خواهان بدنامي و رسوايي ايشان ميباشند. زنان نيز هنگام ستيزگري با هم دست كمي از مردان ندارند، و پس از اين كه از دشنام دادن به هم خسته شدند به هم ميگويند:
ص: 765
زنديق، مشرك، بيدين، بتپرست، جهود، ارمني، سگ ارمني بهتر از تست، ان شاء الله بلاگردان سگ فرنگيها بشوي.
دشنام دادن رسم و عادت همه ايرانيان اعم از عالي و داني ميباشد. تنها از نظر شدت و ضعف تفاوت دارد. در سال 1666 زماني كه دربار موقتا در هيركاني اقامت داشت در يكي از نخستين ديدارهايم با خوانسالار، يكي از افراد معتبر و سرشناس نزد وي آمد و با ادب تمام درباره موضوعي با او سخن گفت. مشار اليه جواب داد در اين كار بايد با صدراعظم گفتگو كنيد؛ رسيدگي به اين امور از وظايف اوست؛ قبلا هم شما را راهنمايي كردهام. طرف شخصيّت موصوف با فروتني تمام گفت خدمتشان مشرّف شدهام و عرض حاجت كردهام. فرمودند بايد خدمت جناب عالي مشرّف شوم. خوانسالار برآشفت و به تغيّر گفت صدراعظم ... خورده. من از اين كه وي به صدراعظم كشور چنين بيمحابا بيحرمتي كرد و سخن زشت بر زبان آورد سخت دچار شگفتي شدم. امّا اين معمول بزرگان حتي عامّه ايرانيان است كه وقتي بخواهند نادرستي گفته كسي را بنمايند، و قولش را انكار كنند در مقام تغيّر اين جمله ناستوده را بر زبان ميآورند؛ و اين از جمله عيبهاي ايرانيان است. اين جماعت محيلترين، مزوّرترين، فريبكارترين، متملّقترين اقوام جهانند؛ و براي رسيدن به مقاصد خويش نزد صاحبان مناصب چندان خود را پست و خوار و كوچك ميشمارند كه به وصف نميگنجد. مثلا با صورتي حق به جانب به بزرگان اظهار ميكنند آنچه بر زبانشان ميگذرد و بيان ميفرمايند همان است كه در دل ايشان است، و براي باوراندن گفته خود به دروغ دهها سوگند ميخورند. ولي همين كه به مراد رسيدند و خرشان از پل گذشت به عيان اظهار ميدارند كه اين همه فروتني و منقبتسرايي را فقط به خاطر رسيدن به مقصود بهجا آوردهاند. آنان چنان در كار فريفتن صاحبان مناصب ورزيدهاند كه عقل از تصوّر آن عاجز است. مثلا براي اين كه مديحهگويي و تحسين و آفرينشان در خاطر شخصيّت مورد نظر كاملا طبيعي و دور از مداهنه و مجامله جلوه كند هنگامي به تعريف و توصيفش زبان ميگشايند كه از جايي خارج ميشود، و يا از كنارش ميگذرد. و چنان ميگويند كه صداشان به گوش شخصيت مورد نظرشان برسد.
بنابر آنچه گفتم ايرانيان در دغلكاري، فريبزني و دروغگويي سخت دلير و بيباكند. براي جلب كمترين سود، و دفع و رفع كوچكترين زيان دهها سوگند
ص: 766
ميخورند؛ به عاريت ميگيرند و پس نميدهند و اگر بتوانند كسي را بفريبند دمي درنگ نميكنند. عهد خويش را نميپايند، به تعهّدات خود عمل نميكنند، در كار بازرگاني صداقت ندارند و هميشه طرف را مغبون ميكنند. در اندوختن مال حريصند و براي كسب شهرت و بلندنامي به هر وسيله متوسل ميشوند، و چون غالبا نميتوانند وارسته و متقي باشند به تقدّس و پارسايي تظاهر ميكنند، و آن را از جمله راههاي مؤثر براي رسيدن به شهرت و سوداها و شهوات خود ميشمارند. سخن كوتاه، قومي متظاهرند و جز آنچه مينمايند ميباشند. براي اينكه خود را در انظار پرهيزگار و اهل دين و يقين نشان دهند رعايت رياكاري و سالوس را اگر هنگامي باران ميبارد در گذرگاهي به كسي كه همدينشان نيست نزديك شوند تند و شتابناك از او دور ميشوند و دامن برميچينند تا لباسشان به لباس او نخورد. زيرا بر اين باورند كه پوشاكتر غيرمسلمان نجس و ناپاك است.
در ظاهر رفتار و كردار ايرانيان شايسته و سنجيده است. در راه رفتن متين و با- وقارند؛ هر زمان بايد، طهارت و غسل ميكنند؛ در ظاهر متورع و پرهيزگارند؛ مدام نام خدا را بر لب دارند؛ زبانشان به كلمات زيباي روحانيت، و سخنان دلنشين و آموزنده جاري است؛ از عظمت و جلال و قدرت خدا دم ميزنند، مروّت و مردانگي را ميستايند، اما در مجموع چنان كه مينمايند نيستند؛ و خويش را بالاتر و منزّهتر از آنچه هستند ميپندارند.
انكار نميتوان كرد كه ايرانيان به طبع مهماننواز، خونگرم، ملايم، خليق و مهربانند، اما دوست دارند و سعي ميكنند خود را خوبتر از آنچه هستند بنمايند، و اگر كسي فقط به ظاهرشان داوري كند و به باطنشان نپردازد، آنان را خوبترين و منزّهترين مردمان عالم ميپندارد. اما اگر به روحيات و افكارشان به نظر تحقيق و تأمل بنگرد درمييابد كه زياد به احكام ديني خويش معتقد و پايبند نيستند و به قول حضرت عيسي سياههاي سفيد شدهاي ميباشند؛ و من خصوصيات حال ايرانيان را مصداق مفهوم همين قول تصور ميكنم. اما از آنجا كه هر كلّي مستثنياتي نيز دارد باور ميتوان كرد كه همه ايرانيان چنين نيستند، و هستند كساني كه در گفتار و رفتار صميم و صادقند و گفتار و كردارشان به هم نزديك است، و تقوا و تقدسشان بهقدر پرهيزگاران واقعي ميباشد. اما به اين نكته نيز اشاره كنم چندان كه در اين مورد تأمل و تحقيق بيشتر شود از عده خوبان و متقيان و افراد متصف به صفات انسان واقعي
ص: 767
كاسته ميشود.
با توضيحاتي كه دادم قبول اين نكته دشوار مينمايد كه آموزش و پرورش نوجوانان و جوانان ايران به تمام معني خوب و ستوده ميباشد. اما اين واقعيتي است غيرقابل انكار زيرا خانوادههاي سرشناس و صاحب نام و متمكن- زيرا طبقه اعيان و اشراف به معناي واقعيش وجود ندارد- در تربيت كودكان خود نهايت دقت و مواظبت را بهجا ميآورند. آنان پرورش خردسالان را به عهده خواجگان ميسپارند. اين مربيان كودكان را زير فرمان خود ميگيرند، و تحت مراقبت شديد ميپرورانند؛ و جز براي ديدار بستگان و يا شركت در نمايشهاي ورزشي و اعياد به آنان اجازه نميدهند از خانه خارج شوند. پدران و مادران چون بيم ميكنند اگر فرزندانشان به مكتب و مدرسه بروند بر اثر همنشيني و همصحبتي بچههايي كه تربيت صحيح ندارند اخلاقشان فاسد شود، آنان را به مدرسه نميفرستند بلكه معلم سرخانه براي آنان ميآورند. همچنين به آنان اجازه نميدهند كه با خدمتگران صحبت بدارند، و نيز كمال مراقبت را به كار ميبرند تا چشم فرزندانشان به منظرههاي زشت و ناسزاوار نيفتد و گوششان حرف بد نشنود. خدمتگران نسبت به آنان نهايت ادب را رعايت ميكنند. افراد طبقات پايينتر نيز در تربيت فرزندان خود سعي بسيار بهجا ميآورند، و از دويدن در كوي و برزن و بازي كردن بسيار در بيرون خانه و جنگ با همسالان و بازيگوشي و شيطنت منعشان ميكنند. آنان هر روز دوبار بچههاي خود را به مدرسه ميفرستند، و وقتي به خانه بازگشتند آنها را نزد خود نگاه ميدارند تا به شغل و پيشهاي كه در آينده بايد بدان اشتغال ورزند آشنا كنند. جوانان نبايد پيش از بيست سالگي وارد اجتماع شوند، مگر اين كه پيش از اين زمان زن بگيرند. در اين صورت ميتوانند خويش را از تحت سرپرستي و نظارت پدر آزاد بدانند. منظور من از تأهل زن گرفتن قانوني و دائمي است و گرنه جوانان شانزده هفده ساله هم اگر بخواهند صيغه يا زن موقت ميگيرند. به هر روي جوانان ايراني هنگامي كه وارد اجتماع ميشوند افرادي عاقل، هوشمند، درستكار، شرمگين، باادب، كمگو، متين، محتاط و در گفتار و كردار پاك و هنرمندند، امّا پس از مدتي هوس داشتن اسباب تجمل آنان را به فساد و تباهي سوق ميدهد. و چون غالبا براي تهيه لوازم تجمل و ارضاي هوسهاي خود دارايي كافي ندارند، براي ارضاي هوسهاي خويش به هر كار نادرستي متوسل ميشوند، و چون مانعي در سر راه خود نميبينند آسان به آن دست ميزنند.
ص: 768
ايرانيان باادبترين افراد مشرقزمين، و نرمخوترين، و خوشخلقترين مردم جهانند، و تربيت يافتگان ايراني اهليت و سزاواري دارند كه با مؤدبترين افراد اروپايي برابري كنند. آنان بيش از اندازه گشادهرو، آرام، ملايم، متين، موقر، باشكوه و نوازشگرند. هنگام ورود يا خروج از محلي براي مقدم بودن به هم تعارف ميكنند. در موارد ديگر نيز تعارف را از ياد نميبرند. امّا آن كه حقّ تقدم با اوست زياد درنگ نميكند. از آداب و رسوم ما اروپاييان دو چيز در نظرشان عجيب و شگفتانگيز مينمايد. نخست اين كه ما براي تقدم خود هنگام درآمدن به جايي چندان درنگ و تعارف نميكنيم؛ دو ديگر اين كه به هنگام اداي احترام كلاهمان را از سرمان برميداريم، و اين كار در نظر آنان نوعي بيادبي و بياحترامي به شمار ميرود؛ و فقط ممكن است درباره افراد مادون يا بستگان و خويشاوندان انجام بگيرد.
ايرانيان دست راست را بر دست چپ مزيّت ميدهند، و دست چپ ما دست راست همه مردمان مشرقزمين است. ميگويند كورش كبير نخستين كسي بود كه بزرگان را به نشان حرمتگزاري و تجليل طرف چپ خود مينشاند زيرا طرف چپ ضعيفتر از طرف راست و آسيبپذيرتر است. «1»
رسم ايرانيان بر اين است كه در همه عيدها و سوگواريها با آداب تمام به ديدار هم ميروند. بزرگان توقّع دارند هر زمان برايشان مصيبتي وارد ميشود كوچكتران به منظور تسليت گفتن و دلداري دادن، از آنان ديدن كنند، همچنين در اعياد به ديدارشان بروند و مباركباد و تهنيت بگويند. از آن پس بزرگان به بازديد كوچكان ميروند.
منسوبان دربار صبح و بعدازظهر به دولتسراي وزيران ميروند تا هنگامي كه آنان به دربار ميروند همراه ايشان باشند. در چنين موارد اين افراد را در تالار بزرگي جا ميدهند؛ براي آنان چاي و قليان ميآورند و به انتظار مينشينند تا آقا از اندرون به درآيد. همين كه وارد تالار ميشود حاضران به نشان حرمتگزاري از جاي خود برميخيزند و بيحركت برپا ميايستند. آنگاه وزير اندكي سر خود را پايين ميآورد، و بدين علامت نسبت به همگان ابراز عطوفت و عنايت ميكند. حاضران نيز
______________________________
(1)- اين توجيه درست نيست. چون قلب كه جايگاه احساسات و عواطف انساني است در طرف چپ سينه قرار دارد بزرگان را به نشان ارائه محبت در طرف چپ خود مينشانده است.
ص: 769
هر يك به نوبت خود هرچه بيشتر و بهتر تفقّد وزير را سپاسگزاري ميكنند. آنگاه خداوند جاه و منصب در جايگاه خاص خود مينشيند و به گوشه چشم به حاضران اجازه نشستن ميدهد، و چون هنگام رفتن فرا رسد از جا برميخيزد، و پيش از همه از در خانه بيرون ميرود. ديگران به دنبالش ميروند. در طيّ راه وي همواره پيشاپيش همه حركت ميكند. تمام بزرگتران به همين آيين از كوچكتران پذيرايي ميكنند. امّا هنگام ديدار و پذيرايي از افراد همشأن و هم طبقه خود يا آنان كه شخصيّت و پايه برتر دارند تعارفات و احترامات بيشتر بهجا ميآورند. وقتي كه وارد ميشوند به آنان خوشامد ميگويند، و پيش از آنها نمينشينند، و آنگاه كه مجلس به پايان ميرسد پس از همه از در بيرون ميروند. خداوند خانه هميشه بالاي مجلس مينشيند، و وقتي ميخواهد در مجلس نسبت به كسي ادب و عنايت خاص كند او را نزد خود ميخواند، امّا جاي خود را به كسي تعارف نميكند زيرا مخاطب آن را نوعي توهين و بياحترامي به خود تلقّي ميكند؛ و اگر بخواهد نسبت به يكي از حاضران نهايت درجه احترامگزاري كند از جاي خود برميخيزد، و پايين دست وي در كنارش مينشيند.
وقتي كسي به بازديد شخصيّت بزرگي كه در تالار خانهاش آماده پذيرايي نشسته ميرود رسم براينست كه آرام و بيصدا وارد اتاق ميشود، در اولين جاي خالي برپا ميايستد، پاهايش را كنار هم جفت ميكند، دست به سينه ميايستد، سرش را اندكي پايين ميگيرد، نگاهش را مترصّد اجازه نشستن ميكند، و همين كه با اشاره دست و سر چنين اجازهاي به او داده شد مينشيند.
امّا اگر بزرگتري به ديدن كسي رفت صاحبخانه به محض ديدن وي از جا برميخيزد، به سوي وي پيش ميرود و چنين مينمايد كه به پيشبازش روان شده است. در موقع ورود افراد هممقام صاحبخانه نيمبلند ميشود، و اگر مادوني درخور احترام بر او وارد شود فقط از جاي خود ميجنبد و چنان مينمايد كه قصد برخاستن داشته است.
حاضران در مجلس هنگام ورود كسي به تالار نبايد از جاي خود برخيزند مگر آن كه صاحبخانه به احترام وي از جا بلند شود، يا سبب خاصي برخاستن ايشان را ايجاب كند.
در ايران نشستن در مجالس آداب خاصي دارد. در حضور كساني كه احترامشان واجب و لازم است زانوان را به زمين ميزنند، و روي دو قوزك پا
ص: 770
مينشينند. در مجلس متشكل از همسايگان طرز نشستن راحتتر است. بدينسان كه ساق پاها را به طرف داخل به صورت متقاطع در ميآورند و بدن را راست ميگيرند.
اين قسم نشستن را چهار زانو ميگويند، زيرا دو زانو و دو قوزك پا روي زمين قرار ميگيرد.
دوستان و بستگان در چنين مجالس يكدگر را به راحت نشستن دعوت ميكنند، يعني هرگونه ميخواهند ساق پاهاي خود را به حال متقاطع درآورند. اما اگر يك نيمه روز هم در جاي خود بنشينند وضع نشستن خود را تغيير نميدهند.
مردمان مشرق زمين هنگامي كه در مجلسي مينشينند كمتر از ما ميجنبند و بيتابي و بيقراري از خود نشان نميدهند. آنان موقر و متين مينشينند، به بدن خود تاب و پيچ نميافگنند و حركات ناموزون و نامأنوس نميكنند، مگر اين كه براي رفع خستگي به بدن خود حركتي بدهند؛ و براي تأييد يا نفي گفتار و عقيده كسي از حركات دست و سر كمك نميگيرند، حركاتي كه در چنين موارد از ما ظاهر ميشود مايه شگفتي آنهاست، و ميگويند از اشخاص متين و موقر چنين حركات ناخوشايند سر نميزند. «1»
ظاهر ماندن نوك پا به هنگام نشستن نيز نشان بيادبي است. به همين سبب وقتي مينشينند سرپاي خود را زير دامن جامه خود ميپوشانند.
سلام را همراه با فرود آوردن سر بهجا ميآورند. گاهي نيز دست راست خود را لحظهاي به دهان تكيه ميدهند، و اين رسم بيشتر ميان دوستان معمول است كه مدتي دراز يكدگر را نديدهاند. و وقتي كسي از سفر دور و دراز برميگردد بستگان و دوستان خود را در نخستين ديدار پس از ورود يا در مواردي خاص ميبوسد و دمي در آغوش ميكشد.
آداب معاشرت و نشست و برخاست ميان ايرانيان چنان است كه به بعض آنها اشاره شد؛ اما آيين سخن گفتن آنها بسي دلنشينتر، ملايمتر و مهرآميزتر و مردميتر ميباشد. در وقت پذيرايي به كسي كه به ديدارشان آمده با گشادهرويي و لبخندي نوازشگر ميگويند: خوشآمدي، صفا آوردي؛ جاي شما خالي بود؛ يعني
______________________________
(1)- روسو گفته است: وقتي يك نفر فرانسوي در حال تلاش يا بيتابي و اضطراب است، حركات دست و پا و گردش سياهي چشمانش بيش از زبانش گوياي بيقراري و هيجان باطن او ميباشد.
ص: 771
هيچ كس را آن قابليّت و سزاواري نيست كه هنگام غيبت شما جايتان را بگيرد؛ و تعارفات و خوشامدگوييهايي همانند اينها بر زبان ميآورند. و من به تأكيد تمام دگربار ميگويم به تحقيق و بيهيچ شك و ترديد ايرانيان مهرورترين و خونگرمترين و با صفاترين ملتهاي سراسر گيتي ميباشند. حركات و رفتارشان همه زيبا و شايسته و پسنديده است. هوشمند، بلند انديشه و سريع الانتقالند. نرمگو، لطيفهپرداز، شيرينبيان، و ملايم طبعند. سخن پرداخته و سخته و سنجيده ميگويند. ناشدني است سخني بر زبان آورند كه موجب رنجش و ملال كسي شود. و اگر ناچار شوند خبر بدي به كسي بگويند تلخي و ناهمواري آن را با آوردن كلمات و عبارات دلنشين و شيرين ميكاهند. مثلا اگر بخواهند خبر مرگ كسي را بدهند ميگويند باقي عمر خود را به شما بخشيد؛ يعني ميتوانست مدتي دراز همچنان زنده بماند، اما از بس شما را دوست ميداشت باقي عمرش را به عمر شما افزود.
در اينباره داستان كوتاه و سادهاي شنيدهام. ميگويند: شاه عباس بزرگ كه شهرياري تيزهوش بود خرس سفيدي را كه برايش از مسكوي هديه آورده بودند به تفنگچي دربارش داد تا نگهداريش كنند، زيرا بر اين گمان بود كه وي بهتر و بيشتر از متصديان باغوحش در محافظتش اهتمام ميورزد. اتفاق را پس از مدتي نه بسيار دراز خرس موصوف تلف شد. شاه از اين واقعه آگاه شد و خواست از علّت و چگونگي تلف شدن خرس آگاه شود. تفنگچيباشي را احضار كرد و از او پرسيد حال خرس سفيد چهطور است؟ وي جواب داد: اعليحضرتا، باقي عمرش را به شما بخشيد. پادشاه از جواب او به خنده درافتاد و گفت شما خودتان يك خرس هستيد كه ميخواهيد عمر يك حيوان به عمر من افزوده گردد.
نزديك به همين مضمون داستان ديگري نيز ميگويند. آن را نيز ميآورم تا چگونگي سخن گفتن ايرانيان روشنتر شود. شاهنشاه در طول كوه صفّه واقع در يك فرسنگي اصفهان گردش ميكرد. پاره ابري تيره رنگ نزديك تخته سنگ عظيمي ظاهر شد. شاهنشاه به تفنگچيباشي سابق الذكر فرمود: به اين پاره ابر سياه كه تا نوك اين تخته عظيم فرود آمده نگاه كن، درست مانند كلاه لبهدار فرنگيهاست، و اين نامي است كه مردمان مشرق زمين روي مسيحيان اروپا گذاشتهاند. سردار بيدرنگ جواب داد: درست ميفرماييد، ان شاء الله فرنگستان را فتح ميفرماييد؛ و شاهنشاه در حالي كه ميخنديد در پاسخش فرمود اين چگونه ممكن است، من كه از گرفتن
ص: 772
عثماني كه همسايه ماست عاجزم چهطور ميتوانم فرنگستان را كه با ما دو هزار فرسخ فاصله دارد بگيرم.
ايرانيان هنگام عرض تسليت به مخاطب ميگويند: سر شما سلامت باشد؛ و غرض از اين گفته اينست كه بقاي شما در نظر من چندان مغتنم و گرامي است كه اگر شما سلامت باشيد و ديگران بميرند، براي من مهم نيست.
القاب و عناوين و تعارفاتي كه ايرانيان در اقسام نامهنگاري اعم از مكاتبات رسمي و جدّي، واقعهنويسي، و نامهنگاري به كار ميبرند بسيار بار دامنهدارتر و سنجيدهتر از جملات و كلماتي است كه در تعارفات زباني در ميان ميآورند؛ و چون در فصول آينده درباره چگونگي آنها به تفصيل سخن ميكنم در اينجا بدين نكته اشاره ميكنم كه ايرانيان كتابي دارند كه در آن عناوين و روش نگارش كليّه مراسلاتي كه به صاحبان مناصب و مشاغل مختلف از صنعتگر گرفته تا شاه نوشته ميشود درج شده است. و اين كتاب را ترسّل مينامند يعني روش و آيين نگارش.
منشيان و نامهنويسان آن قواعد و عناوين را از بر ميكنند. من گزيدهاي از آن كتاب را در اينجا نميآورم، زيرا نمونههايي از منشآت معمول را در نخستين مجلدات اين سفرنامه آوردهام، و در فصلهاي آينده نيز نمونههاي ديگري خواهم آورد.
از جمله آداب سخن گفتن ايرانيان اين است كه چه از زبان خود يا ديگران سخن گويند هميشه ضمير سوّم شخص به كار ميبرند. آلمانيها نيز بر همين طريقاند.
ايرانيان با همه ادب و نزاكتي كه دارند هيچ كاري را به خاطر مردمي و رادي و مردانگي انجام نميدهند، و اين فضيلتي است كه بر اطلاق در مشرقزمين ناشناخته مانده است. زيرا جسم و سرنوشت و مايملك مردمان اين بخش از جهان در اختيار افرادي مطلق العنان و قاهر است كه تابع اهواء و اميال خويشتنند، لاجرم آراء و افكار و اعمال همه به نوعي به برده و بندگان مانند است. بدين معني كه آنچه ميكنند يا نميكنند متأثر و ناشي از اميد يا بيم است، و آسان تصوّر و باور نميكنند در پهنه گيتي كشورهايي وجود دارد كه در آنجاها مردماني زندگي ميكنند كه بسيار كارهاي خوب را تنها به خاطر اين كه كار خوب في نفسه و بالذّات پسنديده و ستوده و مايه التذاذ روح است انجام ميكنند، و از زشتكاري ميپرهيزند، از آنكه عمل زشت بالطبع ناستوده و قبيح است؛ و هيچ عاملي جز انديشههاي متعالي و نيّت خير آنان را از عمل بد بازنميدارد و به كار خير نميخواند. به سخن ديگر اميد به جلب سود و دفع
ص: 773
زيان مادي آنان را بدين امور برنميانگيزد. اما مردم مشرقزمين به اين مايه تفكرات و فضايل اخلاقي و انساني آشنا و مأنوس نميباشند. يعني كار نيك را در برابر گرفتن مزد انجام ميدهند.
ميان ايرانيان ضرب المثلي بدين مضمون سائر است: از نزد قاضي همانگونه بازميگردند كه رفتهاند. يعني اگر دست خالي نزد قاضي بروند مراد نايافته باز ميگردند. بيچيزترين و تيرهروزترين كسان، آنان كه به روز خورشيد و به شب ستاره ندارند وقتي براي عرض حاجت نزد بزرگان ميروند بايد هديهاي تقديم كنند.
صاحبان مناصب طراز اول از قبول هر تحفه هر چند ارزان بها باشد از قبيل جوجه و ميوه، خودداري نميورزند. هركس هرچه بيشتر در دسترس دارد، و متناسب با كار و حرفت اوست، ميدهد. و آن كه شغل و پيشه ندارد پول نقد تقديم ميكند. هديه گرفتن نه تنها در نظر بزرگان زشت و مذموم نيست، بلكه از جمله افتخارات آنان بهشمار ميرود، و زمان گرفتن آن را به عمد هنگامي تعيين ميكنند كه جمعي در مجلس حاضر باشند. اين رسم از زمانهاي قديم در جهان معمول و مرسوم بوده، و چون اكنون در نظر اروپاييان عادت و عملي سخت نكوهيده، و مخالف شؤون انساني است نميخواهم از آن دفاع كنم و بگويم هديه دادن و هديه ستاندن هرگونه تعبير و تفسير شود كاري غيرعاقلانه نيست، اما ناچارم به اين نكته اشاره كنم اگر بزرگان ايران هديه ميپذيرند به آورنده هديه دير يا زود خدمت ميكنند، و در صورت توانايي مرادشان را برميآورند. گفتني است كه فرودستان غالبا به مناسبت فرا رسيدن عيد يا مناسبتهاي ديگر بيآنكه آشكارا تقاضايي كنند، هديههايي به اربابان خود تقديم ميدارند.
ايرانيان نه گردش را دوست دارند و نه مسافرت را. درباره گردش بر اين اعتقادند كه اين، يكي از بيهودهكاريهاي اروپاييان است، و رفتوآمد بيدليل در خيابانها، هرزهگردي و نشان كمبود شعور است. انسان بالغ و عاقل زماني براي رفتن به جايي به حركت درميآيد كه در آن سودي و خيري تصور كند، و وقتي به مقصد رسيد براي انجام دادن كارش درنگ كند، و پس از حصول مقصود بيآنكه قدمي پيش نهد، بازگردد.
اين طرز انديشه و تفكّر بيگمان مولود محيط زيست آنهاست كه معتدلتر و مساعدتر از سرزمين اروپاييان است. ما كه در منطقه شمالي زندگي ميكنيم
ص: 774
به اقتضاي محيط، خونمان از خون آنها بيشتر و پرجوشتر است. افزون بر اين بخشي از آن قسمت خون آنان كه مولد هيجان، و نشاطانگيز است بر اثر تعرّق از ميان ميرود.
بنابراين در معرض تحريكها و جنبشها و هيجانهاي مفرط كه ايجاد نگراني و دلواپسي ميكنند، قرار نميگيرند. بنابراين آنان كه بدين عوامل و بسياري از غوامض زندگي ما آشنايي ندارند، ورزش و گردش را كه ما براي كاستن چنين دردها يافتهايم و برگزيدهايم حقير و سبك ميشمارند. شگفت اين كه عدم تحرك و گردش و پيادهروي كاملا به وجودشان سازگار است، و اسبسواري بهتر از پيادهروي به حالشان ميسازد.
زنان و خواجگان بر اطلاق هميشه خانه نشينند. يا لميدهاند، يا نشستهاند؛ هرگز ورزش نميكنند، اما عدم تحرك در وجودشان اختلالي پديد نميآورد. مردان براي رفتن از جايي به جاي ديگر بر اسب سوار ميشوند و پياده نميروند؛ و اگر اتفاقا بروند پيادهرويشان براي تفريح و تفنن است نه براي حفظ تندرستي. من بر اين اعتقادم كه محيط پديدآورنده و موجد عادات و اخلاق و اميال اقوامي است كه در آن محيط زندگي ميكنند؛ و اختلاف عادات و تمايلات اقوام مختلف بيش از اختلاف محيط زيست آنها نميباشد.
امّا جهانگردي در نظر ايرانيان بسي ناشناختهتر و نامفهومتر از مسافرت ميباشد. ما اروپاييان به ديدن اقوام مختلف و شناختن رسوم و اخلاق و آداب، و طرز زندگي ملل و طوايفي كه در سرزمينهايي دور از ما زندگي ميكنند، و شنيدن زبان و حرفزدنشان هر چند به آنها اندك آشنايي نداريم، شوقمنديم. اما ايرانيان به جهانگردي و فايدههاي آن هيچ آگاهي ندارند.
زماني كه كمپاني فرانسوي هند شرقي نمايندگاني به دربار شاهنشاه ايران فرستاد، پادشاه فرانسه نيز دو نفر آقايان لالن( Lalain )و بولاي( Boullaye )را كه هر دو اتفاقا افرادي نامستعد و بيلياقت بودند، همراه ايشان كرد. در معرفينامهشان نوشته شده بود كه اين دو از نجيبزادگان كشور فرانسه و مشتاقان جهانگردي ميباشند كه همراه نمايندگان كمپاني به عزم سياحت دنيا ميآيند؛ پادشاه فرانسه از اين موقع مناسب استفاده ميكند، و توصيه نمايندگان كمپاني را به اعليحضرت شاهنشاه ايران مينمايد.
و من هنگامي به ايران رسيدم و وارد پايتخت شدم كه اين آقايان براي پيشبرد
ص: 775
مقاصد خود مشغول فعاليّت بودند. وزيران و درباريان غالبا درباره امور آنان با من سخن ميگفتند، و از آغاز امر دريافتم كه نحوه نگارش و مندرجات نامه پادشاه فرانسه خوشايندشان نبوده است. يكي از موجبات عدم رضايتشان اين بود كه در نامه صريحا درج شده بود كه مكتوب فقط برحسب تصادف نوشته شده است؛ و وزيران از من پرسيدند در اروپا پادشاهان عظيم الشأن اين قدر بيقدر مينمايند كه براي نامه فرستادن به آنان از وجود افراد با شخصيتي استفاده نميكنند و نامهشان را وسيله سيّاح ميفرستند؟ شگفت اين كه وزيران بيشتر به گفتهها و توضيحات نجيبزادگان مشتاق جهانگردي توجه داشتند، و چون مترجمان خود به مفهوم جهانگردي، و نتايج حاصل از آن هيچ آشنايي نداشتند، و ترجمه گفتههاي آنان را به درستي و تمامي نميدانستند، لاجرم مقاصد اصلي آنان در نظر وزيران مبهم مانده بود، و از من ميپرسيدند: آيا باور ميتوان كرد و ممكن است ميان اروپاييان كساني پيدا شوند كه رنج سفر دو سه هزار فرسنگ را با همه مخاطرات و سختيهايش تنها به اين سودا تحمّل كنند كه ببينند و بدانند قيافه و هيكل ايرانيان چگونه است، و چهطور زندگي ميكنند؛ و نيّت و قصد ديگر در سر نداشته باشند.
چنان كه من دريافتهام ايرانيان بر اين باورند كه مرادمندي و كسب فضيلت، و بهرهيابي هرچه بيشتر از نعمتها، درماندن خانه و سكون و آرامش حاصل ميشود؛ و سفر كردن وقتي ضرورت مييابد كه سودي از آن به دست آيد. و بر اين اعتقادند همه بيگانگاني كه به ايران ميآيند اگر بازرگان يا صنعتگر نباشند بتحقيق جاسوسند، و همه بزرگان بايد از ديدار و پذيرايي كردن با بيگانگان به جدّ بپرهيزند؛ و اگر جز اين كنند خيانتگرند.
اين باورها و نظرات ايرانيان مولود بيخبري مطلق آنان از وضع زندگي اقوام ديگر است. آنان جغرافيا نميدانند، و هيچگونه نقشه جغرافيايي ندارند، و اين بيخبري مولود بيعلاقگي ايشان به سفر كردن و شناختن ملل ديگر است، و بديهي است در اين صورت نيازي به دانستن فاصله ميان كشور خود و ممالك ديگر ندارند.
ميان ايرانيان با كشورهاي خارجي هيچگونه وسيله شناسايي و آشنايي نيست.
نه سفرنامه دارند، نه روزنامه، نه مجله، و نه دفاتري كه در آن نشاني مؤسسات بزرگ، و فحول دانشمندان و بزرگان درج شده باشد. شايد باور كردن اين مطالب در نظر كساني كه هر روز ساعاتي از عمر خود را به كسب اخبار ميگذرانند و آرامش و آسايش
ص: 776
خويش را صرف اين كار ميكنند، و با دقت و مواظبت تمام سفرنامهها و نقشههاي جغرافيايي را مطالعه مينمايند، دشوار آيد، اما اينها همه حقيقت است. و چنان كه ياد كردم اينگونه تحقيقات و مطالعات و شناساييها اصولا با آرامش روحي و فكري و ذوق و سليقه ايرانيان تضاد و مباينت دارد. وزيران و صاحبان مناصب مهمّ ايران همانقدر از اوضاع كلّي اروپا آگاهند كه از وضع كره ماه خبر دارند. به سخن ديگر اطلاعات ايشان حتي نسبت به فرنگيها از حدود ابهامات و تخيّلات درنميگذرد.
بنا به باور اغلب بزرگان ايران فرنگيان در جزيره كوچكي واقع در درياي شمال زندگي ميكنند؛ و چون جزيره مسكوني ايشان فاقد هرگونه نعمت است، براي دستيابي به انواع نعمي كه از داشتن آنها محرومند به اطراف جهان پراگنده ميشوند مگر به نعمت و دولت برسند.
با همه اين تنگناها و ناهمواريها و دشواريها كه به برخي از آنها اشاره كردم بر اين باورم كه در سراسر روي زمين براي جهانگردي جايي بهتر و مناسبتر از ايران نميباشد. زيرا در اين كشور به سبب كمي جمعيت هزينه مسافرت بسيار نيست. افزون بر اين بر اثر مراقبت كامل، راهها امن است و بناهاي مخصوص اقامت موقت مسافران در نقاط مختلف همه راهها ساخته شده، و براي سكونت سفركنندگان و تعليف چهارپايان كاملا آماده است. اقامت در اين ساختمانهاي مجهّز رايگان است. جز اينها در سراسر كليّه راههاي هموار و صاف هرجا لازم بوده پلهاي عريض و استوار ساخته شده تا مسافران براي گذشتن از رودها و مسيلهاي ژرفناك، و عوارض مشابه در زحمت نباشند و آسودهخاطر بگذرند.
عادت و هدف ايرانياني كه در جريان داد و ستد يا خدمات دولتي و مشاغل ديگر ميباشند اين است كه پس از اندوختن مبلغي پول نقد نخست خانهاي براي سكونت خود درست كنند. سليقه و رسمشان چنان است كه خانه ساخته نميخرند، بلكه خانهاي متناسب با جمعيت و احتياجات خود ميسازند و ميگويند همچنان كه لباس دوخته به اندام هر كس راست نميآيد، خانه ساخته شده نيز به كار كسي ميخورد كه آن را بنا نهاده است.
در ايران كماند كساني كه در خانه استيجاري زندگي كنند. حتي افراد تنكمايه نيز از خود خانه دارند، و اين موضوع مولود دو واقعيت است. نخست اين كه ايرانيان علي الاصول شمّ و ذوق بازرگاني ندارند؛ دوم اين كه دين ايشان قرض
ص: 777
سودآور را حرام كرده است؛ و چون طرز ديگري براي استفاده از پول خود نميشناسند آن را به مصرف خانهسازي ميرسانند.
پس از درست كردن خانه دومين چيزي كه پولداران ايران مايل به داشتن آنند بازارچه است كه محلّ داد و ستد ميباشد؛ و آن دالان سر پوشيدهايست كه در دو طرف و سرتاسر آن دكان ساخته شده است. بازارچه را معمولا نزديك خانه خود ميسازند، يا برحسب تصادف ميخرند، و اين پس از خانه نخستين مستغلات ايشان بهشمار ميآيد. سپس به خريدن يا ساختن گرمابه، پس آنگاه به ساختن يا خريدن كاروانسرا مبادرت ميورزند.
ما اروپاييان اينگونه تأسيسات را يك ساله يا حدّاقل سه ماهه به اجاره واگذار ميكنيم، شگفتا كه ايرانيان اين قبيل اماكن را روزانه به اجاره ميدهند، و اجاره هر روز را شبانگاه همان روز ميگيرند و به فردا نميافگنند. زيرا اعتمادشان از اين بيش نيست، و بدينسبب اين تأسيسات را نزديك خانه خود ميسازند تا نوكرشان آسان بتواند هر روز براي گرفتن اجاره مراجعه كند. اما اين طرز اجاره كاري در مورد اشخاص كمسرمايه به عمل ميآيد و مهلت گرفتن اجاره درباره افراد متمكن و مورد اعتماد ممكن است يك هفته حتي يك ماه به طول انجامد.
اين نكته گفتني است چون اثاثه خانه مردم مشرقزمين محدود و منحصر به لوازم بسيار ضروري است و ميز و صندلي و تختخواب و قفسه و گنجه و لوازم مفصل آشپزخانه ندارند و ميتوانند در مدتي كوتاه زودتر از آنچه نزد بعضي اروپاييان معمول است خانه يا مغازه را تخليه كنند، و بگريزند، اعتماد ميان موجر و مستأجر زياد نيست.
آنان كه دارايي بسيار به دست ميآورند، و خود و فرزندانشان را بينياز ميبينند به ساختن بناهاي عام المنفعه از قبيل مدرسه براي سكونت و تحصيل طلّاب علوم ديني، و بناي كاروانسرا بر سر شاهراهها كه كاروانيان و مسافران رايگان در آنها بياسايند، و ساختن پل و مسجد، و وقف منابع درآمدي كه از محل آن طلاب روزي بخورند، و صدقه داده شود، اقدام ميكنند. ايرانيان بناي اينگونه آثار را ثواب آخرت ميگويند، و بر اين اعتقادند كه اين اعمال خير جاري است و ثوابش بر دوام است.
زيرا آنان كه در كاروانسراها رنج راه را از تن بيرون ميكنند، يا از بالاي پل آسان ميگذرند، يا طلابي كه در مدرسه سكونت ميكنند، و از موقوفاتش روزي ميخورند
ص: 778
همه در حقّ باني اين آثار خير دعاي خوب ميكنند.
در ايران جز چارپايان و كجاوه وسيله مسافرت نيست. كجاوه همانند گهواره سر پوشيدهايست كه زنان اشخاص متمكّن با آن سفر ميكنند. كجاوه را دوبهدو هركدام در يك طرف شتر يا قاطر ميبندند، و من شرح آن را در يكي از فصلهاي آينده ميآورم. چون ايران كشوري كوهستاني است، و دشتهاي آن را جابهجا نهرها و جويبارها قطع ميكند كالسكه و گاري و امثال اينها در آن نيست، و مردم با اسب و قاطر و خراني كه اغلب تندرو ميباشند از جايي به جاي ديگر ميروند.
دكانداران و صنعتگران هم مانند ديگران داراي همين قسم مركوب ميباشند. فقيران و بيچارگان هرجا كه بايد، پياده ميروند. اما شرح بيشتر رسوم و آداب و اخلاق و عادات ايرانيان را به فصول آينده موكول ميكنم.
مردمان اين سرزمين مانند ديگر مسلمانان بچههاي خود را چند روز پس از تولد يا مقارن با ختان نامگزاري ميكنند؛ و اسامي را از نامهاي ائمه و اوليا و اوصياي دين خود يا اديان حقه ديگر با بزرگان تاريخ خود، يا عناويني كه بيانگر تقوا و فضيلت باشد انتخاب ميكنند. امّا نام خانوادگي اختصاصي ندارند. بعضي افراد نام خود را منسوب به پدر، يا پسري كه درآينده خواهند داشت، ميكنند، مثلا ميگويند: پدر فلان يا پسر فلان: مانند ابراهيم بن يعقوب، يا محمد ابو علي؛ و اينگونه نامگزاري از زمانهاي قديم معمول بوده است. چنان كه در تورات نام چند تن از پادشاهان سوريه بن عداد، يعني پسر عداد؛ و اسم چند نفر از سلاطين فلسطين ابي ملك، يعني پدر ملك آمده است. همچنين بعضي اشخاص به چند كنيه مأخوذ از نام پدر و پسر، حتي پسران متعدد خود شهرت داشتهاند، چنان كه الرشيد پنجمين خليفه عباسي به چند كنيه از جمله: ابو جعفر، ابو محمد، مأخوذ از نام دو پسر خود معروف بوده است. گاهي نيز تخلص خود را شغلي كه به آن شهرت يافتهاند، يا پدرانشان در آن حرفت معروف بودهاند ميگذارند، مانند: محمّد خياط، سليمان عطار، جواهري، استانبولي.
آنچه به نظر جالب و درخور تحسين و آفرين مينمايد اين است آنان كه پس از سالها سعي و عمل صاحب دارايي بسيار ميشوند، و در اجتماع مقام و نفوذ و اعتبار فراوان مييابند، يا صاحب مناصب و مقامات معتبر ميشوند عناوين قديم خويش را مباين شؤون تازه خود نميدانند، و آن را رها نميكنند. به عبارت ديگر آنچه در نظر
ص: 779
ايرانيان مايه اعتبار و سرافرازي است دانش، شغل، مقام و مهمتر از همه دارايي است، و كماند كساني كه به دودمان خود ميبالند. اما در مشرقزمين لازم نميآيد كه عناوين مردم با مقام و اعتبار و موقعيت خانوادگي آنان نسبت و مناسبت داشته باشد، و هركس و گرچه در مرتبت نازل باشد ميتواند عنوان فخيمي مثل خان، ميرزا، سلطان و شاه براي خويش انتخاب كند. مانند داوود خان، ابراهيم سلطان، اين عناوين در اين موارد معاني شاخصي ندارند، اما طرز به كار بردن آنها آزاد نيست.
بعضي از اين عناوين را نبايد مقدم يا مؤخر بر اسم آورد. مثلا نشاندن عناوين خان و سلطان و شاه پيش از اسم، و لفظ ميرزا پس از اسم مجاز نيست. چه ميرزا دلالت بر انتساب به خانواده سلطنت دارد و به معني شاهزاده است، و افراد منسوب به دودمان سلطنت اين كلمه را در آخر اسم خويش درميآورند.
نكته شگفتانگيز ديگري كه آسان باور نميتوان كرد اينست كه ايرانيان از داشتن نامي كه عنوان بندگي داشته باشد به خود ميبالند، و بيشتر درباريان و صاحبان مناصب عالي بدين عنوانها افتخار ميكنند. مثلا خود را بنده شاه، غلام يك پيغمبر يا بنده يكي از امامان مينامند، و ميگويند: ابراهيم قليخان؛ شاه قليخان، و معمولا اينگونه اسامي بيشتر مخصوص كساني است كه مشاغل مهم دارند، يا اميد داشتن مناصب عالي را در سر ميپرورانند.
وقتي نوزاد نرينهاي به دنيا ميآيد، و اين خبر را كسي به پدر طفل ميبرد، رسم بر اينست كه پدر نوزاد هرچه در آن هنگام در بر خود دارد به مژدهرسان بدهد، بشارتدهنده مجاز است پس از گفتن اين كلام كه خدا پسري به شما عنايت فرموده دستار از سر پدر نوزاد برگيرد، و پدر بايد هديهاي قابل به مژدهرسان بدهد و دستارش را از او بخرد.